درخت سبز حیاط ما
جولانگاه کرمان درختی شد
پدرم آنزا برید
گفت :
دندان کرمو را باید کشید
مادرم خوابی دید
آسمان اشک بارید
خواهرم در تب سوخت
پدرم با خود آورد
یک نهال نو پا را
خواهرم بازخندید
مادرم خوابی دید
آسمان آفتابی شد
باغچه ی خانه ی ما
شد دوباره سر سبز
کرم ها شاداب شدند
غم از خانه برفت